تله موش، داستان زندگی یکایک ماست!
موشی در مزرعه ای تله موش دید! به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد که کاری بکنند، اما همه گفتند: تله موش مشکل توست، به ما ربطی ندارد.!!!
دیری نگذشت تا اینکه ماری در تله افتاد و هنگامی که زن مزرعه دار خواست مار را بکشد، مار زن را گزید،
از مرغ برایش سوپ درست کردند!
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند!!
و زن بیچاره بعد از چند روز فوت کرد و گاو را هم برای مراسم ترحیم کشتند!!!
خلاصه اینکه تله موشی که بظاهر مشکل کسی جز موش نبود، باعث شد زن مزرعه دارد بمیرد، مرغ و گوسفند و گاو سربریده شوند!!! و در نهایت خود مزرعه دار هم به خاک سیاه بنشیند و همه چیزش را از دست بدهد.
تله موش قبل از اینکه موش را گرفتار کند، دیگران را درگیر خود کرد.
اطراف ما مشکلاتی هست که ما گمان میکنیم، مشکل ما نیست، یا ربطی بما ندارد، اما داستان تله موش، بما می آموزد که ممکن است آن مشکل بظاهر بی ربط به ما، روزی ما را هم درگیر خود کند.
هیچگاه به مشکلات دیگران اینگونه نگاه نکنیم که : این مشکل اوست، بمن ربطی ندارد.
مشکل هر از یک ما، میتواند مشکل همه باشد.
هیچگاه نگویید به ما ربطی ندارد…. مطمئن باشید در آینده نه چندان دور ربط پیدا میکنید.