مدیریت، کار هرکسی نیست!

مدیریت، کار هرکسی نیست!

سلام

من حمید خدری هستم و میخواهم خاطره ای رو برای شما تعریف کنم،

مدتی قبل، بطور اتفاقی، درجلسه ای، دوستی را دیدم، پس از احوال پرسی و گپ و گفت، من رو دعوت کرد که همراهش به شرکتشون برم، شرکتی که خودش مدیر آن بود، من هم بناچار قبول کردم و با هم رفتیم.

محل شرکت جای خوبی بود و وضعیت ظاهری مناسبی داشت، اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت، اینها واقعی نیست و واقعیت چیز دیگریست، نه! اشتباه نکنید، منظورم کلاهبرداری و خلاف و این جور چیزها نیست.

درظاهر، شرکت و کارمندانش، مرتب و رو براه، باکلاس و شیک بودند، اتاق مدیریت، سه تا منشی داشت! که یکی چای و شربت برای رئیس می آورد، دیگری تهیه شیرینی و میوه و خرده فرمایشات ایشان را ساپورت میکرد،نفر سوم هم آخرین مدلهای آرایش و لباس و ژست های بخصوص را دائما، سرو میکرد!

اما من عمیقا احساس میکردم، در عمل، فرایند کاری و فعالیت منسجمی توی این شرکت، در حال انجام نیست!!!

بهمین خاطر، با احتیاط! رو به دوستم کردم و گفتم، همه چیز رو براهه؟ اوضاع مرتبه؟

اون هم سریع جواب داد، عالی!

چند دقیقه بعد، باز ازش پرسیدم، کار و بارت میزونه؟ گفت خوبه!

گفتم کاری از دست من برمیاد؟ (آخه من برخی مواقع در حوزه مدیریت بحران، بصورت محدود مشاوره میدهم)

اما باز هم رفیقم گفت: متشکرم، همه چیز اوکی است!!!

اون روز بعد از صرف ناهار و یادآوری خاطرات خوش مدرسه، به خونه برگشتم، اما هنوز چند روز نگذشته ود که همون دوستم زنگ زد و گفت: میتونی یه سر بیای اینجا!؟

پرسیدم چی شده؟ من که چند روز پیش اونجا بودم! گفت: ببین میتونی کمک کنی از این وضعیت بیرون بیاییم؟ آخه میزان هزینه های شرکت و تعهدات مالی اون رو به افزایش است و درآمدهای آن، تقریبا صفر شده است.

وقتی مجددا رفتم شرکتش، اینبار رفتارش فرق کرده بود، با نگرانی گفت، یه فکری بکن! ده روز بیشتر وقت ندارم! هر کاری میتونی بکن تا از این وضعیت خارج بشیم. در پاسخ گفتم، نیاز به بررسی شرایط و وضعیت حسابها و فرایندها دارم تا بتونم نظر درستی بدم،

چند روزی در حال رصدکردن روشها و بررسی عملکرد ها و روند کارهای درون شرکت بودم، که اومد پیشم و گفت: چی شد؟

گفتم صبر کن تا تحقیقاتم تموم بشه.

فرداش دوباره اومد و بهم گفت، تموم نشد؟ گفتم: کمی صبر داشته باش، تا مطمئن بشم از اینکه تصمیمم درسته، بعدش بهت میگم از چه کسی و کجا باید تغییر و تحول در شرکت شروع کنی،

اما اون که حوصله صبرکردن نداشت، گفت: ببین لازم نیست مطمئن بشی، هر چی تو فکرت هست بگو، تاحالا هرچی بدست آورده ای برای تصمیم گیری کافیه، بیا همین الان اجراییش کنیم، روی هر فرایندی، یا هر کسی میخوای دست بذار و بگو باید عوض بشه، سریع عوضش میکنم!!!

فقط عجله کن، نمیتونم ادامه بدم.

اینجا بود که به آرامی بهش نزدیک شدم و در حالیکه روی صندلی شیک مدیریتش نشسته بود و دقیقا چند لحظه قبل، خانم منشی شماره3 براش یک فنجان کاپوچینو آورده بود، دستم رو روی شونش گذاشتم و سرم رو پایین انداختم. یعنی مدیریت باید عوض بشه!

سرش رو برگردوند و باتعجب توی صورتم نگاه کرد، اما چیزی نگفت، اما من با وجود اینکه گفتنش برام خیلی سخت بود، چیزهایی رو بهش گفتم:

گفتم ببین، تو آدم خوبی هستی و میتونی موسس و مالک شرکت یا شرکتهایی باشی، اما بهتره مدیریت شرکت و همینطور برنامه ریزی و تعیین استراتژی شرکتت رو به اشخاصی که توی این کار به اندازه کافی دانش و مهارت دارند، بسپاری و چون در اون حالت، شرکت شما طی فرایندی صحیح فعالیت خواهد کرد، در نتیجه درآمد کافی هم کسب خواهید نمود، اینطوری هم شما به عنوان مالک شرکت، سود میبری و این امکان رو هم خواهی داشت که حقوق قابل قبول و خوبی به مدیر یا مدیران بخشهای مختلف شرکتت بدی.

دوستان، مدیریت عنوان خوشایندی است، اما مناسب همه نیست و این بخاطر ویژگیهای فردی افراد است، نه ضعف آنها،

بسیاری از ثروتمندان و مالکان شرکتهای بزرگ دنیا، خودشون مدیریت نمیکنند و با شجاعت و طی تصمیمی هوشمندانه و عاقلانه، مدیریت امور شرکت خود را به افرادی لایق و کارآمد میسپارند،

وارن بافت، یکی از بزرگترین ثروتمندان جهان، نمونه ای از این رویکرد است.

دیدگاهتان را بنویسید

بستن منو